ویرانی...

ساخت وبلاگ
در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم   جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان  نیستم می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم ......
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asheghane1062 بازدید : 176 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 20:45